حرف های خاله با محمد
سلاممممممممممممم خوبی خاله ببخشید که این چند روزی نتونستم برات پست بذارم خاله با رفتن کلاس های تابستونه و تعطیلات تابستون حسااااااااابی سرش شلوغه تو که حالی ازمون نمی پرسی بهتر خودم بگم ما همه خوبیم من وخاله خانم وخان دایی تازه بابا عبدالله مامان مریم صبح ها می رن خونتون تو رو میارن خونه ما اونم با اثرار فراوون چون مامان ماریت چیه؟ ح س ا س. بابا عبدالله اگه یه روز نبینتت دیووووووووووووووووووونه می شه باووووووووووور کن بابا مرتضی ام خوبه تو قنادی سرش شلوغه تو ماه رمضان مامان ماری هم بعضی اوغات به بابای کمک می کنه وقتی مامان ماری تو قنادی به بابا مرتضی کمک می کنه خاله شیر خشک بهت می...
نویسنده :
خاله م
23:30
هیییییییییییییییییییییییییییس صدای اون اهنگ کم کن محمد خوااااااابه
مهربان رود
سسسسسسیلام ..............خوبی خاله جون این عکسی که همراه مامانی بابای اومدی جنگل خاله هم اولین بار که همراه محمد جون اومده جنگل الان حتما میگی چرا مامانم بعد از 3 ماه اوردتت جنگل تو نوشته قبلی گفتم که مامانت حساس دوبارهم بهت میگم که خییییییلی حساس تازه اون نمی خواست بیاد به خاطر تو از همه چیزو همه کس میگذره اونم انقدر خاله وخان دایی اصرار کردن که تورو اورده بعد اینکه تورو اورده خیلی پشیمونه بییییییییییییی خیال بابا اااااااااااااااااای خوب بود یادم نرفت داشتم این مطلب ثبت می کردم این لباس تشکل می بینی با کلاه مامانت ی شب قبل واسط دوخته البته یک ساعته ...
نویسنده :
خاله م
16:22
تعطیلات خاله بامحمد
از اون وقتی که خاله تعطیل شده روز های تعطیلی رو با محمد می گذرونه البته روزهای کنار محمد نمی شه گفت یه روز بلکه یه تانیه در کنار محمد یعنی یه دنیا شادی و.................. خاله تواین روز ها از محمدعکس می گیرو می زاره تو وبلاگش حال بریم این عکس محمد وتعطیلی خاله رو باهم تماشا کنیم ...
نویسنده :
خاله م
22:19
شب های زمستان
چه شب های قشنگی بود مامنت می نشست برات می بافت می دوخت ه ه ه ی با کاموا ها رنگارنگ وووووووووور میرفت برات لباس های رنگارنگ می بافت خخخخخخیلی چیزها برات بافت و دوخت تا یادم نرفت بهت بگم یه مامان بزرگ هنرمندم داری این پتو رنگارنگ می بینی مامان مریم(مامان بزرگت) واسط بافته این کلاه جغدی یکی ازهنر های مامان ماریت خلاصه هم مامانت هم مامان بزرگت هنرمند هستندتا دلت بخواد برات لباس بافتند نگران لباس نباش ب نظر من تا اخر عمربپوشی بازم زیاد ...
نویسنده :
خاله م
21:51
بابامرتضی و مامان مارینا
سسسسسسلام............برتو گل خاله محمد جان دودونه ی خاله میدونی بابا مرتضی چقدر دوست داره برای دیدنت تو قنادیش لحظه شماری می کنه هر شب زود تر قنادی رو میبنده که بیاد تو رو ببینه خییییییییییلی دوست داره تازشم با نوازش های خیللللللللللی بامزش تو رو ب قه قه میندازه بسته دیگه کمی از مامان ماری برات بگم از مامان ماری واضع تر بگم عااااااااااااااشقته خیلی خیلی روت حساس حتی نمی زاره بوست کنیم هر چند که خاله یواشکی بوست میکنه اووووووووووووو انقدر حساس که میگه نباید محمد زیر نور خورشید ببریم ممممیگه رنگ پوسش تغییر میکنه یه روزبابا عبدالله(بابا بزرگت) بردتت تو حیاط یه ثانیه نشد که مامانت فهمید یه غوغای ب پا کرد که اصلان...
نویسنده :
خاله م
18:06
عکس های که این چند ماه ازت گرفتم
محمد تازه متولد شد
شبی که محمد متولد شد شب حیرت انگیزی بود وقتی در اتاق عمل باز شد ودودونه خاله بیرون امدهمه از شوق دست وپاشون گم کرده بودن وجود محمد در میان ماشوق وحال خانواد رو عوض کرده بود. ...
نویسنده :
خاله م
0:19
سیسمونی
خاله جون اون روزی که سیسمونیتو اوردیم یک جشن حسابی واسط گرفتیم تمام فامیلات عمه جون زنعمو مادر جونت ووووووهمه بودن البته محمد یه خاله خانم دیگه داره ه ه ه ...
نویسنده :
خاله م
0:11