محمد کوچولوممحمد کوچولوم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
وبلاگ محمد جوووووونیوبلاگ محمد جوووووونی، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

عشــــــــ ـــقولـــیاها خالــــــــــــــــــــــه

مامان ماری هنرمند

سلام به خوشتیپ خاله این لباس های خوشکلت همه از هنر های مامان ماری هی راه می ره واست لباس می دوزه و می بافه این سر همی وکلاه مامان ماری وقتی تو شکمش بودی واسط بافت این بلوز جلیقه وشلوار چند شب پیش می خواستی بری جشن تولد واسط دوخته تمام وقتشو روی دوخت و بافت لباس های تو می کنه  خاله فدات بشه که این لباس ها انقدر بهت میاد ...
9 آبان 1393

یه عا لمه حرف

محمد خاااااااااان سلام الان نزدیک یک ماه که نمی تونم برات پست بزارم چون نتم خراب بود پس خیلی حرفا هست که بایید بهت بگم نمی دونم از کجا شروع کنم برات بگم. ازعید قربان می گم که نتونستم برات پست بزارم وبه نینی وبلاگی ها این عید تبریک بگم اون روز روز خیلی خوبی بودبابا عبدلله یه گوسفند خیلی بزرگ گرفت که قربانی کردیم چون صبح خیلی زود گوسفند کشتیم شما خواب بودی وقتی پوستش کندیم شما بیدار شدید .مامانی تو رو انداخت تو شکم گوسفند یه عکسی گرفت بعد که کباب کردیم خیلی دلت می خواست گوشت بخوری از اون وقتی که غذا خور شدی وقتی سفره پهن می شه خیلی گر یه میکنی ماهم یه سیخ گوش دادیم دستت که دو دستی محکم گرفتی...
25 مهر 1393

بوی مهر

شدفصل کسب علم فصل تلاش و کار                                                                     دانش به نسل ما می بخشداعتبار سلام گل پسری تا بستون امسال هم تموم شد فصل پاییز فصل برگریزان شروع شد وبایدخدارو به خاطراین نعمت شکر کرد خدایا شکرت امسال تابستون برای من بهترین تابستون سال بود چون تو بودی انگار همه چی بود جای هیچ چیزی وهیچ کسی خالی نبود امروز خاله بعد از 3 ماه استراحت رفته مدرسه دوست های که خیلی وقت بود ندیده بودمشون...
2 مهر 1393

حرف های قلب خاله

محمد خاله سلام خوبی خاله جونم    خاله می خواد فردا بره مسافرت5روز می خوام ازت دور باشم نمی دونم چه جوری دوری تو تحمل کنم خاله بیشتر از یه نصفه روزنمی تونه دوریتو تحمل کنه چه برسه به 5 روز هرچی که بزر گ تر میشی شیرین کاریات بیشتر می شه   و بیشتر تو دل خاله جا پیدا می کنی حتی یه زره جا هم واسه دیگرون باقی نذاشتی خاله جون  عاااااااااااااااشقتم دیووووووووووووووووووونتم روااااااااااانیتم تیمارستااااااااااانیتم میمیرم واسط. باور کن                                          ...
17 شهريور 1393

محمد در مسافرت

سلام  سلام 100 تا سلام 1300سلام محمد جونی امسال مسافرت جای خاصی نرفت  اما یه دورکی زدطرف های شمال خییییییییییلی هم خوش گذشت رفتیم یه جای به نام تاکرالان که داره می نویسم دلم اب می شه وای انقدر سرد بود که نگو نه این که برف باشه ها نسبت به شهر ها و روستا های دیگه به نظر من خیلی سرد تربود انقدر خنک بود که مامان ماری لباس های که برای سیسمونی برای زمستون بافته بود پشوند تنت یه چند روزی بودیم تاکر و جا های دیدنی رفتیم از اون طرف رفتیم رویان. چالوس. رامسر و............. اوووووووووو خیلی جاهای دیگه رفته بودیم حالا بزرگ شو برات تعریف می کنم این داستان...
17 مرداد 1393